جدول جو
جدول جو

معنی سر گرداندن - جستجوی لغت در جدول جو

سر گرداندن
(حَ سَ مَ دَ)
روی برگرداندن. اعراض کردن:
از سیل چو کوه سر مگردان
سیلی خور و روی برمگردان.
نظامی.
گر نه تا زنده ام به خدمت شاه
سر نگردانم از پرستشگاه.
نظامی.
هر آن کو سر بگرداند ز حکمت
از آن بیچاره تر مسکین نباشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ گرداندن
تصویر رخ گرداندن
روی برگردانیدن از کسی یا چیزی، پشت کردن، رو برگرداندن، رو تافتن، اعراض کردن، رخ گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگرداندن
تصویر برگرداندن
بازگردانیدن، برگشت دادن
رد کردن، پس آوردن، پس دادن
واپس بردن
پشت و رو کردن، واژگون کردن
کنایه از قی کردن مثلاً هرچه خورده بود برگرداند
ویران کردن، خراب کردن
کنایه از نظر و عقیدۀ کسی را بد کردن مثلاً کارهای اخیرش من را از او برگرداند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ لَ کَ دَ)
چرخ گردانیدن. گردانیدن چرخ. چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره:
یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر
یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نر ماده ای.
(از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
قهر کردن. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(جَ دَ)
گرداندن و به دور درآوردن با دست. چرخاندن با دست، با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را پس از پاک کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ فَ دَ)
تغییر رأی و عقیده دادن:
دل بگردان زود و گرد او مگرد
سر بکش زین بدنشان و دل بکن.
ناصرخسرو.
، نومید کردن کسی را:
مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی
دلم چگونه ازین آرزو بگردانی.
امیر شاهی سبزواری (از آنندراج).
رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ حَ)
برگردانیدن. باژگونه کردن. منقلب کردن. اعاده دادن. برعکس کردن. رجوع به گرداندن شود.
- برگرداندن انبار، قپان کردن و کشیدن موجودی انبار را از گندم و جو و غیره تا وزن حقیقی آن معلوم شود.
- برگرداندن دکان یا مغازه و غیره، سیاهه کردن تمام اشیاء آن به وزن و به زرع و گاهی هم به قیمت. (یادداشت دهخدا).
- روی برگرداندن، اعراض کردن. روی برتافتن. ادبار کردن. مقابل اقبال کردن:
چو دولت روی برگرداند از راه
همه کاری نه بر موقع کند شاه.
نظامی.
و رجوع به ’برگردانیدن’ و ’روی’ شود.
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ بُ دَ)
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن:
گرچه گربه بزیر بنشیند
موش را سر بگردد اندر جنگ.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو دَ)
رو گردانیدن. روگردان شدن. ترک کردن چیزی را. (از یادداشت بخط مؤلف). روی برتافتن. برگشتن:
گر من از سنگ ملامت رو بگردانم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را.
سعدی.
گرتو از من عنان بگردانی
من به شمشیر رو نگرادنم.
سعدی.
دوستان هرگز نگردانند رو از جور دوست
من معاذاﷲ قیاس دوست با دشمن کنم.
سعدی.
و رجوع به رو گردانیدن و روی گردان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگرداندن
تصویر سرگرداندن
اعراض کردن، روی برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو گرداندن
تصویر رو گرداندن
عمل روی گرداندن اعراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخر گرداندن
تصویر مسخر گرداندن
مسخر ساختن: دریا را چوخشکی مسخر بنی آدم گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرداندن
تصویر برگرداندن
برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بازگرداندن، برگردانیدن، برگشت دادن، بازگشت دادن، پس دادن، وارو کردن، پشت ورو کردن، واژگون کردن، تغییر دادن، ترجمه کردن، بالا آوردن، استفراغ کردن، قی کردن، واژگون کردن 01 سرنگون کردن، به زمین انداختن 1
فرهنگ واژه مترادف متضاد